در خانه بودم و روی تخت خود اینور و آنور میشدم. به علت خوردن نوشیدنی زیاد رهسپار دبیلیوسی شدم! بعد از شستن دستها با خود گفتم حال که شاخ غول را شکسته ام یک مسواکی نیز بر دندانهایم که سبزیها مانند تارهای عنکبوت به صورت ضربدری دور آنها بسته شده بودند نیز بزنم. تا سر خود را بالا آوردم چشمانم در آینه افتاد و من یک موجود عجیب و غریب را در آینه یعنی درپشت سر خود دیدم! در همان لحظه از فشار ترس.........